محل تبلیغات شما
1
داشت در مورد عشق به همون روش معمول خودش توضیح می داد. این که دوست داشتن چه طوریه و باید چه طوری باشه. با اون سخت گیری خاص خودش با اون شیوه ی صحبت کردنش، صورتش، ت دادن دستاش. آخرش گفت یه شعری بود دقیق یادم نیست می‌گفت بسیاری از تو بلندترند، بسیاری از تو زیباترند اما تو بانوئی. باید اون جوری باشه و من لبخند می‌زدم.
2
اومد نشست کنارم. کتاب نرودا (هوا را از من بگیر خنده ات را نه) رو باز کردم و شروع کردم به خوندن:

تو را بانو نامیده‌ام
بسیارند از تو بلندتر، بلندتر.
بسیارند از تو زلال‌تر، زلال‌تر.
بسیارند از تو زیباتر، زیباتر.

اما بانو تویی.

از خیابان که می‌گذری
نگاه کسی را به دنبال نمی‌کشانی.
کسی تاج بلورینت را نمی‌بیند،
کسی بر فرشِ سرخِ زرینِ زیر پایت
نگاهی نمی‌افکند.

و زمانی که پدیدار می‌شوی
تمامی رودخانه‌ها به نغمه درمی‌آیند
در تن من،
زنگ‌ها آسمان را می‌لرزانند،
و سرودی جهان را پر می‌کند.

تنها تو و من،
تنها تو و من، عشق من،

به آن گوش می‌سپریم.


افسانه پیانیست خشکی ها

تو را؛ بانو نامیده‌ام

بیا که در غم عشق‌ت مشوشم بی تو

تو ,من، ,اون ,کسی ,بانو ,بسیارند ,از تو ,بسیارند از ,تو و ,تنها تو ,با اون

مشخصات

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

hueselessnyc *دنیای ابشار جاذبه* advolcoaner gietechbirthmo omron فروشگاه کتاب زرین بوک queschedorso noigiababre backderunal ویزای استرالیا