زندگی به این شکل برام جذابیتی نداره
کارمندی رو دوست ندارم و به حقوق اش ذره ای اهمیت نمی دم
امیدوارم که در آینده بتونم تو یه کتابفروشی، کتاب بفروشم وموسیقی گوش بدم
هر از چندگاهی اگه بتونم کتابی هم بخونم یا چیزکی بنویسمدیگه غمی نیست
زندگی به این شکل اصلا برام جذابیتی نداره
پ.ن: پیانو زدن رو هم باید یاد بگیرم.
به آن گوش میسپریم.
امروز صبح وقتی از خونه بیرون اومدم همچنان تحت تاثیر دیروز بودم. نور ساعت ۶ صبح روز ۱۱ آذر مثل شبهای روشن بود و دوباره عاشقی هام یادم افتاد. چیزایی که متعلق به ۶ سال پیش هستند. هم هوا و هم تنهایی. تشدید. عشق. به نظر دوباره عاشق شدم. هوا پاک و تیره روشن بود و کوچه و خیابان خالی از همه. انگار دوباره مثل قبل شدم. توی دلم داد میزدم: ببینید من دوباره اومدم. دوباره تنهام و این دفعه نباید، نباید، نباید بد تموم بشه. دوستم داشته باش.
درباره این سایت