محل تبلیغات شما

خداحافظی طولانی



زندگی به این شکل برام جذابیتی نداره

کارمندی رو دوست ندارم و به حقوق اش ذره ای اهمیت نمی دم

امیدوارم که در آینده بتونم تو یه کتابفروشی، کتاب بفروشم وموسیقی گوش بدم

هر از چندگاهی اگه بتونم کتابی هم بخونم یا چیزکی بنویسمدیگه غمی نیست

زندگی به این شکل اصلا برام جذابیتی نداره


پ.ن: پیانو زدن رو هم باید یاد بگیرم.


1
داشت در مورد عشق به همون روش معمول خودش توضیح می داد. این که دوست داشتن چه طوریه و باید چه طوری باشه. با اون سخت گیری خاص خودش با اون شیوه ی صحبت کردنش، صورتش، ت دادن دستاش. آخرش گفت یه شعری بود دقیق یادم نیست می‌گفت بسیاری از تو بلندترند، بسیاری از تو زیباترند اما تو بانوئی. باید اون جوری باشه و من لبخند می‌زدم.
2
اومد نشست کنارم. کتاب نرودا (هوا را از من بگیر خنده ات را نه) رو باز کردم و شروع کردم به خوندن:

تو را بانو نامیده‌ام
بسیارند از تو بلندتر، بلندتر.
بسیارند از تو زلال‌تر، زلال‌تر.
بسیارند از تو زیباتر، زیباتر.

اما بانو تویی.

از خیابان که می‌گذری
نگاه کسی را به دنبال نمی‌کشانی.
کسی تاج بلورینت را نمی‌بیند،
کسی بر فرشِ سرخِ زرینِ زیر پایت
نگاهی نمی‌افکند.

و زمانی که پدیدار می‌شوی
تمامی رودخانه‌ها به نغمه درمی‌آیند
در تن من،
زنگ‌ها آسمان را می‌لرزانند،
و سرودی جهان را پر می‌کند.

تنها تو و من،
تنها تو و من، عشق من،

به آن گوش می‌سپریم.



امروز صبح وقتی از خونه بیرون اومدم هم‌چنان تحت تاثیر دیروز بودم. نور ساعت ۶ صبح روز ۱۱ آذر مثل شب‌های روشن بود و دوباره عاشقی هام یادم افتاد. چیزایی که متعلق به ۶ سال پیش هستند. هم هوا و هم تنهایی. تشدید. عشق. به نظر دوباره عاشق شدم. هوا پاک و تیره روشن بود و کوچه و خیابان خالی از همه. انگار دوباره مثل قبل شدم. توی دلم داد می‌زدم: ببینید من دوباره اومدم. دوباره تنهام و این‌ دفعه نباید، نباید، نباید بد تموم بشه. دوستم داشته باش.


آخرین جستجو ها

fefunslames payfortmantden sarroringi ecpruredan pieriemagro Edward's page *❤~❤ دنیــا رویــاهایـ من ❤~❤* ششم lautcovinis موبایل رام